چهارشنبه 11 تیر 1404

جیگول‌آباد: جایی که لمس، کلمه می‌شود و نگاه، راه عبور

 

✍🏻 نوشته‌ی دکتر پویان قمری
روایتی از مرزهای نامرئی، جایی میان اشتیاق و آرامش

آمدم.
نه از دروازه‌ای رسمی، نه از جاده‌ای با تابلو.
آمدم، چون بدنم می‌دانست جایی هست
که قانون نمی‌خواهد،
فقط حضور می‌خواهد.

جیگول‌آباد را نمی‌توان جست‌وجو کرد.
نمی‌توان آن را روی نقشه یافت،
اما اگر یک‌بار خودت را — بدون پوشش، بدون نقش، بدون محافظ —
نفس بکشی،
می‌فهمی که همیشه آنجا بوده‌ای.

جیگول‌آباد «کجا» نیست.
یک «چگونه» است.
وقتی لمس، تبدیل به زبان می‌شود.
وقتی نگاه، دروازه‌ای‌ست به درون کسی دیگر.
وقتی بدن، بوم نقاشی‌ست برای حقیقت پنهان.

شب آرامی بود.
در باغی سنگی،
بر فراز دریاچه‌ای خاموش،
جایی که بوته‌های انگور در نور ماه نقره‌ای می‌درخشیدند
و عطر اسطوخودوس، روی شانه‌ی نسیم می‌نشست.

پنج زن.
یک مرد.
و زنی با لباس سرخ
که مثل آتش، نمی‌آمد —
شعله می‌زد.

نامش در باد زمزمه می‌شد: بانو جی‌جی.

🌍 آیانا – خاکِ رقصان

بدنی پر از نبض زمین.
چشمانی که هزار سال رقص را حفظ کرده بودند.
وقتی می‌رقصید،
خاک به خود می‌بالید که رویش راه می‌رود.

🌎 میرا – آتشِ میوه‌دار

لب‌هایی آبدار،
صدایی با طعم انبه‌ی رسیده.
چشمانش، دو رودخانه‌ی وحشی.
هر خنده‌اش، یک شورش کوچک علیه نظم دنیا بود.

🌏 هانا – زمزمه‌ی خاموش

او با سکوت حرف می‌زد.
نگاهش مثل مه صبحگاهی می‌نشست روی تن.
بی‌کلام، بی‌تظاهر،
اما عمیق‌تر از هر شعر.

🌐 ثریا – پرستش بی‌دین

دست‌هایش دعا نمی‌کردند —
می‌فهماندند.
چشمانش معبدی بود
که بدون سقف، تو را به آسمان می‌برد.

آلئا – نفس کوهستان

پوستی سرد،
چشمانی روشن مثل آب چشمه.
وقتی قدم می‌زد، زمین آرام می‌گرفت.
وقتی نگاه می‌کرد،
قانون‌ها در ذهن آدم می‌لرزیدند.

🌐 الیان – مردِ بی‌مرز

نه از اینجا بود، نه از آنجا.
نه واژه داشت، نه پرچم.
در دستش فقط یک دفترچه‌ی چرمی بود
و نگاهی که بی‌صدا می‌گفت:
«می‌فهممت. تو منی.»

🌹 و او: بانو جی‌جی

نه جوان بود، نه پیر.
نه مادر، نه معشوقه.
او حضور ناب بود.

چشمانش قهوه‌ای تیره،
مثل ته‌نشین یک رؤیای قدیمی.
نگاهش آرام بود، اما اگر مستقیم بهت نگاه می‌کرد،
تمام دفاع‌های درونت فرو می‌ریخت.

موهایش بلند،
رها،
مثل شب بدون تقویم.

بدنش بلورین بود —
نه سفید، نه رنگی.
شفاف.
انگار نور از درونش عبور می‌کرد
و تو نمی‌دانستی آن‌چه می‌بینی بدن است یا راز.

لباسی به رنگ شراب کهنه،
پاهای برهنه،
و عطری که با پوست حرف می‌زد –
ترکیبی از چوب خیس، گل خشک، و دل‌بستگی.

صدایش،
مثل زمزمه‌ای از جایی که هنوز نرفته‌ای.

گفت:
«شما این‌جا نیامده‌اید که تعریف شوید.
نیامده‌اید که نقش بازی کنید.
آمده‌اید تا خودِ لختتان را،
بدون فیلتر، بدون قضاوت،
لمس کنید.»

و بعد،
هیچ‌کس دستور نداد.
ولی همه نزدیک شدند.

دست‌ها بالا آمدند،
چشم‌ها بسته شدند،
پوست‌ها لرزیدند –
نه از ترس،
بلکه از باز شدن.

نه چیزی گفته شد،
نه نیازی به گفتن بود.
تن‌ها به تن‌ها رسیدند،
و جیگول‌آباد،
نه آغاز شد –
بلکه به یاد آورده شد.

فصل دوم: کتاب لمس

جی‌جی دفتر طلایی را بالا گرفت و آرام گفت:
«هیچ‌چیز ننویسید.
فقط اجازه بدهید لمس، برای چند لحظه جای واژه‌ها را بگیرد.»

و همه فهمیدند.
بدون سؤال.
بدون قرارداد.

جیگول‌آباد زنده است…

هرجا که یک نفر،
دیگری را نگاه می‌کند و نمی‌پرسد:
“کجایی؟”
بلکه آرام می‌پرسد:
“الان، این‌جایی؟”

 

بیشتر بخوانید

در سایه ماتریکس: بازتعریف پیروزی و شکست وقتی رهبران سقوط می‌کنند

  دکتر پویان قمری به پادکست این مقاله گوش دهید  نکات کلیدی هر دولت و جامعه‌ای در سه ماتریکس درهم‌تنیده‌ی داخلی، خارجی و جهانی زندگی می‌کند. وقتی...

ملت در اسارت دو ماتریکس: هوشمندی، تاب‌آوری و پیروزی در عصر کنترل‌های چندلایه

به پادکست این مقاله گوش دهید  ✍️ دکتر پویان قمری پیش‌درآمد: در عصر تسلط پنهان، دشمن، پرچم ندارد در دنیای امروز، تسلط دیگر به‌معنای اشغال با ارتش...

میان ویرانی و کرامت: آخرین ایستادگی یک ملت در برابر ماتریکس

  نوشته دکتر پویان‌قمری به پادکست این مقاله در اسپاتیفای گوش دهید  I. ماتریکس، بی‌پرچم و بی‌چهره در جهان امروز، امپراتوری‌ها دیگر با زره و شمشیر ظاهر نمی‌شوند؛...

من رستم‌ام — شمشیر ایران

به این داستان در اسپاتیفای گوش دهید  گروه تلگرام شاهنامه‌خوانی و بررسی شاهنامه   🏛️ من رستم‌ام — شمشیر ایران در قلب افسانه‌های ایران‌زمین، نامی جاودانه می‌درخشد: رستم. او...

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

مطالب مرتبط

فصل چهارم: جایی که فقط بودن، کافی‌ست

  ✍🏻 نوشته‌ی دکتر پویان قمری به کانال جیگول آباد در تلگرام بپیوندید  به این داستان در اسپاتیفای گوش دهید  کسانی که از بیرون می‌آمدند، شمارشان کم بود. اما هر...

مطالب داغ هفته