سه‌شنبه 20 خرداد 1404

فصل سوم: نفس‌هایی که راه می‌سازند

به کانال جیگول آباد در تلگرام بپیوندید 

در جیگول‌آباد،
همه‌چیز با عجله نمی‌آید.
نزدیکی، یک تصمیم است –
نه واکنش.
و لمس،
پاداشی‌ست برای حضورِ کامل، نه برای جسارت لحظه‌ای.

سکوت، فضای جمع را مثل پتویی نازک پوشانده بود.
نه نگاه‌ها قضاوت می‌کردند،
نه بدن‌ها از دیده شدن می‌ترسیدند.
همه، هنوز در مرحله‌ی احساس کردن حضور دیگری بودند –
بدون نیاز به لمس.

آیانا به آهستگی نفس کشید،
چشمانش را بست،
و پشتش را به درختی قدیمی تکیه داد.

میرا نشسته بود،
زانوانش را در آغوش گرفته،
و با چشم‌هایی نیمه‌باز
مراقب ریتم جمع بود –
نه برای ارزیابی،
برای هم‌تپشی.

هانا، بی‌آن‌که نگاه کند،
دستش را روی خاک گذاشت.
انگار اول باید با زمین آشتی کرد،
تا بعد بتوانی به انسانی دیگر نزدیک شوی.

ثریا آهسته زیر لب گفت:
«نزدیکی، زمان می‌خواهد.
نه برای لمس پوست –
برای لمس اعتماد.»

سکوتی میان‌شان افتاد که آرام‌تر از هر موسیقی بود.

و در میان آن آستانه‌ی نازکِ میان “تنهایی” و “آمادگی”،
جی‌جی پا پیش گذاشت.

آهسته.
با وزنی نامرئی،
مثل کسی که در یک خواب شفاف وارد می‌شود،
و نمی‌خواهد هوا را برهم بزند.

چشمانش –
قهوه‌ای تیره، آرام،
اما آن‌قدر ژرف که اگر طولانی نگاه می‌کردی،
احساس می‌کردی روحت را می‌خواند،
نه چهره‌ات را.

موهای بلندش بر پشت می‌لغزیدند،
و هر تار، گویی حامل داستانی از شب‌های دور بود.

پوستش شفاف، بلورین،
نه برای آن‌که جلب توجه کند –
بلکه چون چیزی درونش می‌درخشید.

او کنار جمع نشست.
نه در مرکز،
نه بیرون –
در لبه‌ی تماس.

و وقتی حرف زد،
صدایش شبیه اولین قطره‌ی باران پس از خشکی بود:

«شما این‌جا آمده‌اید تا یاد بگیرید چطور نزدیک شوید –
نه سریع،
نه ناگهانی،
بلکه صادقانه.»

او ادامه داد:
«بدن، صدا دارد.
اما تا زمانی که درون ساکت نشده باشد،
لمس، شنیده نمی‌شود.»

الیان که ساکت نشسته بود،
آرام سرش را بلند کرد و گفت:
«من هنوز آماده‌ی لمس نیستم…
اما آماده‌ام کنار کسی بنشینم.»

و جی‌جی لبخند زد.
نه برای تأیید،
بلکه برای پذیرش.

او گفت:
«در جیگول‌آباد، لمس مهم نیست –
باهم بودن، کافی‌ست.

تماس، از همین‌جا آغاز می‌شود:
از نشستن در فاصله‌ای که آرام است،
نه اجباری.»

لحظه‌ای بعد،
آیانا کف دستش را روی خاک کشید.
میرا دستش را نزدیک زانوی هانا گذاشت،
نه روی آن – فقط نزدیک.

آلئا آرام‌تر نفس کشید،
و نگاهش را به ثریا سپرد.
ثریا فقط پلک زد –
و همین، کافی بود.

نزدیکی آغاز شده بود.
نه از راه تن،
بلکه از راه اعتماد.

لمس، هنوز نیامده بود،
اما همه می‌دانستند:
وقتی بیاید،
حقیقی خواهد بود.

 

بیشتر بخوانید

قسمت نهم: کی‌خسرو – سلطنت بر خویشتن

به این داستان در اسپاتیفای گوش دهید  گروه تلگرام شاهنامه‌خوانی و بررسی شاهنامه نوشتهٔ دکتر پویان قمری همهٔ اسطوره‌ها یا می‌میرند، یا فراموش می‌شوند. اما یکی هست که...

قسمت هشتم: بعد از قهرمان – روایت رخش

به این داستان در اسپاتیفای گوش دهید  گروه تلگرام شاهنامه‌خوانی و بررسی شاهنامه نوشتهٔ دکتر پویان قمری هیچ طبل جنگی نواخته نمی‌شود. هیچ ندای «رستم آمد» در دشت...

قسمت هفتم: مرگ رستم – قهرمانی که در سکوت فرو ریخت

به این داستان در اسپاتیفای گوش دهید  گروه تلگرام شاهنامه‌خوانی و بررسی شاهنامه نوشتهٔ دکتر پویان قمری رستم، قهرمانی که با شیر جنگیده، از بیابان‌های خشک گذشته،...

کلید تبدیل مشتریان به همراهان وفادار برند شما

نوشته دکتر پویان قمری، اقتصاددان سوئیسی و بنیان‌گذار پلتفرم ALand از مشتری منفعل تا همراه فعال — ارزش پایدار در طول تاریخ اقتصاد، برخی اصول کلیدی...

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

مطالب مرتبط

جیگول‌آباد: جایی که لمس، کلمه می‌شود و نگاه، راه عبور

  ✍🏻 نوشته‌ی دکتر پویان قمری روایتی از مرزهای نامرئی، جایی میان اشتیاق و آرامش آمدم. نه از دروازه‌ای رسمی، نه از جاده‌ای با تابلو. آمدم، چون بدنم می‌دانست...

مطالب داغ هفته