به قلم دکتر پویان قمری
سقوط، ناگهانی نیست.
آرام میآید، بیصدا، با کفشهای عادت.
آن روز که دیدی سایهها بلند شدهاند،
پیش از آنکه به قدِ آدمها شک کنی،
به خورشید نگاه کن.
نور که کم شود،
حتی کوتاهترین قامتها هم دیوار میشوند.
تمدنها نه با دشمن فرو میریزند،
بلکه با فراموشی؛
فراموشیِ خرد،
فراموشیِ پرسش،
فراموشیِ کرامت.
جغرافیای وارونگی
در سرزمینی که
اندیشه بیکار است و بیسوادی مشغول،
قانون زبان دارد اما صدا ندارد،
مشاوران بیمارند و وکیلان خاموش،
جوانان زود خستهاند
و پیران هنوز سودای پرواز دارند،
زندگی جریان دارد،
اما معنا مهاجرت کرده است.
آنجا که
مردان برای پذیرفتهشدن نرم میشوند
و زنان برای بقا سخت،
نه مرد شکست خورده
نه زن پیروز شده؛
انسان عقب نشسته است.
آنجا که
ثروتمند، دزدی را «هوشمندی» مینامد
و فقیر، با حقوقی که فقط نمیمیراند،
به «شکر» عادت میکند،
اخلاق از اقتصاد تبعید شده است.
قرآن: مرگِ تشخیص
قرآن خطر را در خودِ باطل نمیبیند؛
در آمیختن آن با حق میبیند:
«وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ
وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»
(بقره، ۴۲)
وقتی حق دانسته پنهان میشود،
جامعه نابینا نمیشود؛
بدتر از آن،
دوچشم میبیند و باز هم راه را گم میکند.
تورات: انسان، امین است نه مالک
در تورات آمده است که
انسان برای تصاحب نیامده،
برای نگهداری آمده است:
«خداوند انسان را در باغ نهاد
تا آن را کار کند و نگاه دارد.»
(پیدایش ۲:۱۵)
هرجا انسان خود را مالک مطلق پنداشت،
زمین زخمی شد
و آینده بدهکار.
انجیل: حقیقت، سرچشمهی آزادی
انجیل آزادی را نتیجهی قدرت نمیداند؛
نتیجهی حقیقت میداند:
«حقیقت را خواهید شناخت
و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد.»
(یوحنا ۸:۳۲)
وقتی حقیقت به مصلحت فروخته شود،
زنجیرها نامرئی میشوند
و اسارت، محترمانه.
زرتشت و اوستا: اخلاق پیش از قدرت
در کهنترین سنت ایرانی،
اصل روشن است:
اندیشهی نیک، گفتار نیک، کردار نیک
نه قدرت بدون اخلاق معنا دارد،
نه دانایی بدون کردار.
تمدنی که این سه را از هم جدا کند،
پیشاپیش فروپاشیده است.
بودا: ریشهی رنج
در دهَمّهپَدا آمده است:
«همهچیز از ذهن آغاز میشود.
اگر ذهن فاسد باشد،
رنج همچون سایه دنبالش میآید.»
وقتی ذهن جمعی آشفته شود،
هیچ قانون و ثروتی
رنج را متوقف نمیکند.
کنفوسیوس: فروپاشی از بالا آغاز میشود
در سنت کنفوسیوسی آمده است:
«اگر حاکمان درستکار نباشند،
قانون بیاثر میشود؛
و اگر الگوها فرو بریزند،
مردم راه را گم میکنند.»
فساد همیشه از بالا شروع میشود،
اما همیشه از پایین گسترش مییابد.
شمس تبریزی: مرگِ پیش از مرگ
شمس تبریزی هشدار میدهد:
«دل که بمیرد،
صورت انسان باقی است.»
دلمردگی یعنی
نماز بیحضور،
قانون بیعدالت،
و دانایی بیجرأت.
دلمردهها
دین را ابزار میکنند،
قانون را نردبان،
و انسان را هزینه.
سقراط: حق پرسش
سقراط، پیش از آنکه محکوم شود،
یک معیار گذاشت:
«زندگیِ ناپرسیده
ارزش زیستن ندارد.»
وقتی پرسش جرم شود،
پاسخهای جعلی حاکم میشوند.
و آنگاه،
کوچکها بزرگ دیده میشوند
چون معیارها شکستهاند.
نیچه: فروپاشی مقیاسها
نیچه از سقوط انسانها نمیترسید؛
از سقوط معیارها میترسید:
«آنچه فضیلت نامیده میشود،
گاه نام مستعارِ ضعف است.»
وقتی مقیاسها فرو بریزند،
حتی درستکاران هم
جهت را گم میکنند.
قطبنمای مشترک بشریت
این متن شکایت نیست؛
نقشه است.
قرآن از پنهانکردن حق میگوید،
تورات از امانتداری،
انجیل از آزادی حقیقت،
اوستا از اخلاق سهگانه،
بودا از ذهن،
کنفوسیوس از الگو،
شمس از دل،
سقراط از پرسش،
و نیچه از مقیاسها.
همه، با زبانهای مختلف،
به یک حقیقت اشاره میکنند:
تمدن نجات نمییابد
مگر آنکه انسان ارزان نشود
و حقیقت، قابل معامله نماند.
اگر سایهها قد کشیدهاند،
هنوز میتوان خورشید را صدا زد؛
نه با فریاد،
بلکه با بازگشت به خرد،
به دل زنده،
و به شجاعت ایستادن کنار حقیقت.
این صدا،
صدای یک فرهنگ نیست؛
صدای انسان است.